سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امام على(ع) در نگاه یاران5

تعدادى از یاران على (ع) در مواجهه با معاویه

علامه شیخ جعفر نقدى رحمه الله گوید: چون مردم به گرد معاویه جمع شدند وى نامه‏اى به زیاد بن سمیه که عامل او در کوفه بود بدین مضمون نوشت: سران یاران على بن ابى طالب را نزد من فرست و من آنها را امان دادم، و باید ده نفر باشند پنچ نفر از کوفیان و پنچ نفر از بصریان.

چون نامه به دست زیاد رسید سراغ حجر بن عدى، عدى بن حاتم طائى، عمرو بن حمق خزاعى، هانى بن عروه مرادى و عامر بن واثله کنانى مکنى به ابو طفیل فرستاد و آنان را فرا خواند و گفت: آماده حرکت به سوى امیر مؤمنان(معاویه) شوید که او شما را امان داده و مشتاق دیدار شماست.

و به جانشین خود در بصره نوشت: احنف بن قیس، صعصعة بن صوحان، جاریة بن قدامه سعدى، خالد بن معمر سدوسى و شریک بن اعور را نزد من فرست. چون نزد ابن زیاد رفتند همه را دسته جمعى نزد معاویه فرستاد. هنگامى که بر معاویه وارد شدند یک شبانه روز آنان را به خود راه نداد و در پى سران شام فرستاد و چون آمدند و هر کدام در جاى خود قرار گرفتند معاویه به دربان گفت: حجر بن عدى را داخل ساز.

1ـ حجر و معاویه

حجر وارد شد و سلام کرد، معاویه به او گفت: اى برده زاده زشترو، تویى که پیوندت را با ما بریدى، و در جنگ با ما جویاى ثوابى، و یاور ابو تراب بر ضد مایى؟ حجر گفت: ساکت باش اى معاویه، سخن از مردى نگو که از خداوند ترسان و از موجبات خشم خدا بیزار و به اسباب رضاى الهى آگاه بود، اندرون از طعام خالى مى‏داشت و رکوع طولانى، سجده بسیار، خشوع آشکار، خواب اندک، قیام به حدود، سریرتى پاک، سیره‏اى پسندیده و بصیرتى نافذ داشت، پادشاهى که در عین فرمانروایى چونان یکى از ما بود، هرگز حقى را زیر پا نگذاشت و به هیچکس ستم نکرد.. آن گاه چندان گریست تا گریه گلویش را گرفت، سپس سر برداشت و گفت: اما اینکه مرا نسبت به آنچه از من سر زده توبیخ مى‏کنى بدان اى معاویه که من نسبت به کارهایم از تو پوزش نمى‏خواهم و هیچ باکى ندارم، پس هر چه در دل دارى آشکار کن و فرمانت را اظهار دار .

2ـ عمرو بن حمق و معاویه

معاویه به دربان گفت، او را بیرون بر و عمرو بن حمق خزاعى را داخل ساز.

چون داخل شد معاویه گفت: اى ابا خزاعه، سر از فرمان برتافتى و شمشیر بر روى ما کشیدى، و ستمت را بر ما پیشکش نمودى، اعراض را طولانى کردى و اعراض (1) را ناسزا گفتى، و نادانیت که باید از آن مى‏پرهیختى تو را فرو افکند، آیا کار خدا را با رفیقت (على)چگونه دیدى؟

عمرو چندان گریست که به رو بر زمین افتاد، مأمور او را بلند کرد، عمرو گفت: اى معاویه، پدر و مادرم فداى آن کس که از او به زشتى یاد کردى و از مقام او کاستى، به خدا سوگند او به حکم خدا دانا، در طاعت خدا کوشا، در خشم خدا محدود، در دنیاى فانى زاهد و به سراى باقى راغب بود، منکر و بزرگمنشى از خود بروز نداد و به آنچه موجب خشنودى خدا بود عمل مى‏کرد...

فقدان او ما را از هم پاشیده و پس از او آرزوى مرگ داریم.

3ـ عدى بن حاتم و معاویه

معاویه به دربان گفت: او را بیرون بر و عدى بن حاتم را داخل ساز. چون داخل شد معاویه گفت: روزگار از یاد على بن ابى طالب چه به جاى گذارده؟ عدى گفت: مگر جز یاد على چیز دیگرى را هم رعایت کرده است؟ معاویه گفت: او را چگونه دوست دارى؟ عدى آهى از دل برکشید و گفت: به خدا سوگند دوستى‏ام دوستى تازه‏اى است که هیچ گاه کهنه نمى‏شود و در سویداى دلم ریشه کرده و تا روز معاد باقى است، سینه‏ام سرشار از عشق اوست به طورى که سراسر اندامم را فرا گرفته و اندیشه‏ام را اشغال نموده است.

هوادارن بنى امیه به معاویه گفتند: اى امیر مؤمنان، عدى پس از جنگ صفین خوار و ذلیل گشته است. عدى رحمه الله گریست و اشعارى چنین بگفت که :

یجادلنی معاویة بن حرب‏ 
و لیس إلى الذی یبغی سبیل‏ 
یذکرنی أبا الحسن علیا 
و خطبی فی أبی حسن جلیل‏ 
فکان جوابه منی شدیدا 
و یکفى مثله منی القلیل‏ 
و قد قال الولید و قال عمرو: 
عدی بعد صفین ذلیل‏ 
فقلت: قد صدقتم هد رکنی‏ 
و فارقنی الذین بهم أصول‏ 
سیخسر من یوادره ابن هند 
و یربح من یوادده الرسول

«معاویه پسر هند با من مجادله مى‏کند ولى راهى به هدف خود نمى‏یابد».

«مرا یاد ابو الحسن على مى‏اندازد در حالى که اندوه بزرگى از فراق او به دل دارم».

«من پاسخ سختى براى او دارم، البته پاسخ اندک من براى امثال او کافى است».

«ولید و عمرو گویند: عدى پس از جنگ صفین خوار و ذلیل گشته است».

«گویم: راست مى‏گویید، ارکان وجودم شکسته و آنان که در پناهشان بر دشمن حمله مى‏بردم از من مفارقت جسته‏اند»«زودا که هواداران پسر هند زیان بینند و هوادارن پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سود برند و رستگار گردند.

4ـابو طفیل عامر بن واثله و معاویه

معاویه به دربان گفت: او را بیرون بر و عامر بن واثله را داخل ساز.چون داخل شد معاویه به او خوشامد گفت، یارانش گفتند: این کیست که به او خوشامد گویى اى امیر مؤمنان؟ گفت : این دوست ابو تراب، دلاور اهل عراق و شاعر آنان در جنگ صفین است. گفتند: پست‏ترین دلاور و بد زبان‏ترین شاعر! و به او ناسزا گفتند. ابو طفیل به خشم آمد و گفت: هان اى معاویه، به خدا سوگند اینان مرا دشنام ندادند و اصلا نمى‏دانم که اینها کیستند، تویى که مرا دشنام دادى!بگو اینان کیستند و گر نه به حق على تو را دشنام مى‏دهم»!معاویه گفت: این عمرو عاص و این مروان بن حکم و این سعید بن عاص و این هم خواهرزاده من است. (2)

ابو طفیل گفت: عمرو را مالیات مصر زبان دراز نموده و مروان و سعید را مالیات حجاز، خواهرزاده‏ات را هم به تو بخشیدم.معاویه گفت: اى ابو طفیل، روزگار از دوستى على براى تو چه نهاده؟ گفت: به خدا سوگند مانند دوستى مادر موسى به موسى، و باز هم از خدا عذر تقصیر مى‏خواهم . معاویه گفت: روزگار از اندوه تو بر او چه نهاده؟ گفت: اندوه عجوزه‏اى دردمند و پیرمردى دلسوخته. گفت: از دشمنى ما چه در دل دارى؟ گفت: همان دشمنى آدم با ابلیس که لعنت خدا بر او باد!

5ـ هانى و معاویه

معاویه به دربان گفت: او را بیرون بر و هانى بن عروه مرادى را داخل ساز. چون داخل شد معاویه گفت: اى هانى، تویى که به على بن ابى طالب گرایش دارى و در جنگ صفین در رکاب على با مسلمانان جنگیدى؟ هانى گفت: اى معاویه، تو را با شرافت بلند و مقام والا چکار؟ شما مردم بى سر و پایى بودید که چون دانه در منقار عرب از روى زمین بر چیده مى‏شدید تا آنکه محمد صلى الله علیه و آله و سلم مبعوث شد و همه بندگان در همه سرزمینها تسلیم او شدند (و شما هم ناخواه مسلمان شدید). اما اینکه بر تو اى پسر هند بر شوریده‏ام هرگز از آن پشیمان و عذرخواه نیستم، و اگر تو را در آن روز جنگ مى‏دیدم نیزه‏ام را در پهلویت فرو مى‏بردم. به خدا سوگند از روزى که تو را دشمن داشته‏ایم هرگز میل دوستى تو نداشته‏ایم و هنوز شمشیرهایى را که با آنها به جنگ تو آمدیم نفروخته‏ایم.

6ـ صعصعه و معاویه

معاویه به دربان گفت: او را بیرون بر و صعصعة بن صوحان را داخل ساز.

چون داخل شد دید مردان جنگى ایستاده و معاویه هم بر تخت خود نشسته است. صعصعه با صداى بلند گفت: سبحان الله و لا اله الا الله و الله اکبر. معاویه به چپ و راست نگریست و چیزى را که مایه ترس و شگفتى باشد ندید، گفت: اى صعصعه، نپندارم که اصلا بدانى خدا چیست؟گفت : چرا، به خدا اى معاویه، خداوند پرودرگار ما و پدران نخستین ماست و او در کمین بندگان است.

معاویه گفت: اى صعصعه، دوست نداشتم که تو را اینجا ببینم تا در چنگال من گرفتار شوى . صعصعه گفت: و من نیز اى معاویه دوست نداشتم که تو را تحیت به خلافت نگویم تا تقدیر الهى در تو اجرا شود.

معاویه رو کرد به عمرو بن عاص و گفت: صعصعه را در کنار خود بنشان، عمرو گفت: نه، به خدا سوگند او را به خاطر هواداریش از ابو تراب جاى نمى‏دهم. صعصعه گفت: آرى، به خدا اى عمرو من هوادار ابو تراب و از بندگان ابو ترابم، ولى تو دیوى آتشین هستى که از آتش آفریده شده و به آن باز مى‏گردى و روز قیامت هم به خواست خدا از آن برانگیخته خواهى شد.

معاویه گفت: اى صعصعه، به خدا من تصمیم گرفته‏ام امسال حقوق اهل عراق را نپردازم. صعصعه گفت: به خدا اى معاویه، اگر دست به این کار زنى صد هزار جوان جنگى بر صد هزار اسب تیزتک بر تو یورش آرند و سفره شکمت را جولانگاه اسبهاى خود سازند و تو را با شمشیرها و نیزه‏هاى خود پاره پاره کنند.

معاویه سخت در خشم شد و مدتى دراز سر به زیر افکند، سپس سر برداشت و گفت: خداوند ما را گرامى داشته، زیرا به پیامبر خود فرموده: «این قرآن یاد کردى براى تو و قوم توست» (3) و ما قوم او هستیم، و فرموده: «براى پیوند و الفت قریش چنین و چنان کردیم» (4) و ما قریش هستیم، و به پیامبر خود فرموده: «خویشان نزدیکت را بیم کن» (5) و ما خویشان نزدیک اوییم.

صعصعه گفت: آرام باش اى معاویه، (این همه لاف مزن) زیرا خداوند مى‏فرماید: «و قوم تو قرآن را دروغ انگاشتند در صورتى که حق است» (6) و شما قوم او هستید، و فرموده: «پیامبر (روز قیامت) گوید: پروردگارا، قوم من این قرآن را مهجور داشتند»، (7) و اى معاویه اگر ادامه دهى ادمه خواهم داد، و با این سخن معاویه را محکوم و ساکت نمود .

7ـ خالد بن معمر و معاویه

معاویه به دربان گفت: او را بیرون بر و خالد بن معمر سدوسى را داخل ساز.چون داخل شد معاویه گفت: اى خالد، تو را در جنگ صفین دیدم که بر اسب تیزتک خود سوار بودى و با شمشیر با شامیان مى‏جنگیدى! خالد گفت: اى معاویه، به خدا سوگند که از کار گذشته‏ام پشیمان نیستم و پیوسته بر این آهنگم استوار و دلخوشم، و با این حال خود را مقصر مى‏دانم، و خداست که باید از او یارى جست و اوست که تدبیر مى‏کند.

معاویه گفت: اى خالد، تو نمى‏دانى که من با خود عهد کرده‏ام که وقتى به قوم تو رسیدم با آنها چه کنم؟گفت: نه، گفت: عهد کرده‏ام که مردان جنگى را هشدار دهم و زنانشان را اسیر کنم. آن گاه میان مادران و کودکان جدایى افکنم تا همه بیعت کنند. خالد گفت: تو نمى‏دانى که من در این باره چه گفته‏ام؟ گفت: نه، گفت: پس از من بشنو، آن گاه این شعر را خواند:

یروم ابن هند نذره من نسائنا 
و درون الذی یبغی سیوف قواضب

«پسر هند آهنگ آن کرده که عهد خود را درباره زنان ما عملى سازد اما در برابر این خواسته شمشیرهاى تیز و بران قرار دارد».

8ـ جاریة بن قدامه و معاویه

معاویه به دربان گفت: او را بیرون بر و جاریة بن قدامه را داخل ساز. چون جاریه که مرد کوتاه قدى بود داخل شد معاویه گفت: تو در جنگ صفین در میان قبیله سعد بر ما اسب تاختى و آنان را به فتنه و آشوب تشویق مى‏نمودى و بر کینه‏هاى گذشته بر مى‏انگیختى و با قاتلان امیر المؤمنین عثمان همکارى مى‏کردى و با ام المؤمنین عایشه جنگیدى، مگر تو جز یک جاریه (کنیز) هستى؟!

جاریه گفت: خداوند نام مرا بر نام تو برترى داده، گفت: چطور؟ گفت: زیرا جاریه هر چه باشد از قبایل و خاندانهاى عرب است ولى معاویه از سگان ماده! و اینکه از امیر المؤمنین عثمان یاد کردى، این شما بودید که دست از یارى او شستید و او را کشتید و در مثل است که «خانه نزد شتر آبکش است». اما ام المؤمنین عایشه، چون در کتاب خدا نگریستم حقى براى او بر خود لازم ندیدم جز آنکه او مى‏بایست از خدایش فرمان مى‏برد و در خانه‏اش مى‏نشست، و چون حجاب از چهره بر افکند حقى که بر گردن ما داشت از بین رفت.

اما اینکه در روز صفین اسب بر تو تاختم براى این بود که خواستى ما را تشنه لب گردن زنى، از این رو بى باکانه بدون عاقبت اندیشى و بیم از هر خطرى در رکاب سابقه‏دارترین مسلمانان و خوش گفتارترین آنان و داناترین آنها به کتاب خدا و سنت پیامبر که با بصیرت کامل به جنگ تو آمد و تو بر تعصب جاهلیت بودى سواره بر تو تاختیم، حال اگر مى‏خواهى مانند آن روز را به تو نشان دهیم اسبهاى ما آماده و نیزه‏هاى ما تیز و بران است.

9ـ شریک حارثى و معاویه

معاویه به دربان گفت: او را بیرون بر و شریک حارثى را داخل ساز. چون شریک که مرد زشترویى بود داخل شد معاویه گفت: تو شریکى و خدا شریک ندارد، و تو یک چشمى و صحیح دو چشم بهتر از یک چشم است، و تو زردپوستى و سفید پوست بهتر از زردپوست است، و تو مخالف و کجروى، و مستقیم بهتر از مخالف و کجرو است، و تو زشترویى و زیبا بهتر از زشترو است، پس تو چگونه با این اوصاف آقاى قوم خود شدى؟

شریک گفت: تو هم معاویه هستى و معاویه جز سگى نیست که پارس کرده و سگان دیگر را به پارس کردن و زوزه کشیدن وا داشته و سگان هم عو عو کنان و زوزه کشان او را پاسخ داده‏اند و از همین رو تو را معاویه نام نهاده‏اند. تو فرزند صخره (سنگلاخ) هستى و زمین هموار بهتر از سنگلاخ است، و این حرب (فرزند جنگ) هستى و آشتى بهتر از جنگ است، و تو ابن امیه هستى یعنى کنیزک زاده، پس چگونه امیر المؤمنین ما شدى؟

معاویه دستور داد او را بیرون کنند. او بیرون رفت و در آن حال این اشعار را مى خواند :

أیشتمنی معاویة بن حرب‏ 
و سیفی صارم و معی لسانی‏ 
و حولی من بنی عمی رجال‏ 
ضراغمة نهشن إلى الطعان‏ 
یعیر بالدمامة من سفاه‏ 
و ربات الجمال من الغوانی

«آیا معاویة بن حرب مرا ناسزا مى‏گوید در حالى که شمشیرم بران است و زبان در کام دارم»؟ !

«و عمو زادگانم در پیرامون من هستند، مردانى که چون شیران حمله مى‏برند و ضربت مى‏زنند» .

«او مرا از بیخردى به زشترویى سرزنش مى‏کند در حالى که زیبا رویان زنان بزک کرده شوهردارند» .

سپس معاویه از مجلس برخاست و داخل خانه شد، روز بعد همه آنها را فرا خواند و همه را حاضر کردند و معاویه آنها را اکرام نمود و با احترام به خانواده‏شان بازگردانید. (8)

پى‏نوشتها:

1ـ آبرو و حیثیت و ناموس.(م)

2ـ بعید به نظرم مى‏رسد که ابو طفیل که در جنگ صفین شرکت داشته این ناکسان را نمى‏شناخته است.(م)

3ـ سوره زخرف/ .44

4ـ سوره قریش/1ـ .4

5ـ سوره شعراء/ .214

6ـ سوره انعام/ .66

7ـ سوره فرقان/ .30

8ـ اشعة الانوار فى فضل الحیدر الکرار/314.در اینجا سخنى از احنف بن قیس ذکر نشده است . و پوشیده نیست که این احترام نهایى معاویه از سیاستهاى مزورانه وى بوده است.(م)

على ابن ابى‏طالب علیه السلام ص 857

احمد رحمانى همدانى



[ یکشنبه 91/5/22 ] [ 1:36 صبح ] [ جلال ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه